در هوای تو
در هوای تو

در هوای تو

برای رسیدن بهانه بسیار است...

به نام خدا


سر تا پای خودم را که خلاصه می کنم می شوم قد یک کف دست خاک...که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار خانه یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه یا مشتی سنگ ریزه ته ته اقیانوس و یا حتی خاک یک گلدان باشد.یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند بله فقط خاک اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که"خدا به او اجازه داده است نفس بکشد"ببیند،بشنود،بفهمد،جان داشته باشد و یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود و انتخاب کند و عوض بشود و تغییر کند...

اگر حالا در آخر که قرار است برگردد و خود جدیدش را تحویل خدا بدهد سرش را بیندازد پایین و بگوید:یا لیتنی کنت ترابا.بگوید:ای کاش خاک بودم...

این وحشتناک ترین جمله ای است که یک آدم می تواند بگوید یعنی اینکه حتی نتوانسته خاک باشد چه برسد آدم!!

طاها قلیج خانی

+اگرچه بین من و تو هنوز دیوار است

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد