به نام خدا
+داشتم برمیگشتم خونه با یه ذهن مشغول بی اختیار یاد این شعر افتادم
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
+توی مسیر هم عادت کردم آسمون رو ببینم که اون ابرها رو دیدم و یاد شوق پرواز افتادم و این شعر
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
مولانا