سلام! حال همه ی ما خوب است ملالی نیست جز دوری شما و این انتظار کهنه که مردم دیگر به آن عادت کرده اند! با اینهمه مجالی اگر دست داد در وصف انتظار دروغینمان شعری می سراییم و با افتخار به شما تقدیم می کنیم ! خودتان بهتر میدانید اما بگذارید بنویسم : حوالی دل های ما همیشه ی خدا، خشک و کویری است اما هیچ کس همت نمیکند که نماز بارانی بخواند . ... لااقل شما گاهی ، هرازگاهی باران شوید و بر ما ببارید . راستی خبرتان بدهم خواب دیده ام که تنها مانده اید بی یار ، بی یاور ، بی سرباز ، بی لشکر ... صادقانه بگویم ! ما دروغگوهای خوبی هستیم چیزی نمانده است ، دروغ هایمان برملا خواهد شد شما می آیید ... فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحظه یک غنچه ی نرگس شکوفا می شود باغچه ، بوی شما را می دهد بسکه از آسمان و باد نامتان را شنیده است ... نه مولا جان ! نامه ام باید کوتاه باشد هرچند پر از کنایه و تعریض