در هوای تو
در هوای تو

در هوای تو

۲۵ روز تا ولادتت...

به نام خدا



سالهاست تصمیم گرفته­ ام تا بر دل شرحه شرحه ات، مرهمی باشم؛ اما هنوز نمی­دانم که بوده ام یا نه ؟


ای کاش پاسخم را می دادی تا بدانم با دل تو, در این روزهای سخت زندگی ام چه کرده ام ؟ !


بر چند زخم  از انبوه زخم هایت، مرهمی گذاشته ام؟!


و یا شاید… نمی دانم


چه کنم؟ انگار کار من با شما در یک کلاف سردرگم پیچیده است . هم می خواهمت و هم می خوانمت ؛


اما از تو سخت دورم!  می خواهم که باری بردارم؛ اما باری می شوم !


نمی­دانم به دنبال کدام گشایش هستم: در کار شما ؟! در کار خودم ؟! و یا شاید گشایشی بر این کلاف پیچیده ؟!


دست هایم را بلند می کنم. پر است از حاجت ؛ تهی است حتی از یک پیشکشی ناقابل !


دست های خالیم را که بالا می برم ، یاد آن دستی به سوی آسمان رفت  ، دست­های خالیم را ُپر می کند…


آن دست که با امید بالا رفت و ناامید پایین آمد, همان دست که پر شد از خون کودکش و برد بالا خون­ها را ,شاید دعایمان را بالا ببرد؛ یا شاید آن دست­های کوچکی که در آغوش پدر بال بال می­زد، گره­ بسته مان را باز کند!


می­خوانم خدا را، تا حسرت یاری­ات بر دلمان نماند ؛


به حسرت بی انتهای مادری که شیرخواره داشت و شیر نداشت و شیر داشت و شیرخواره نداشت!


 آمین


+امروز یهو یادم اومد چند روز مونده به نیمه شعبان


و غافل شدم ازش


از اون چهل روز سال قبل


رفتم سایت سحر بیداری


۲۵ روز فقط مونده


بازم جای شکرش باقیه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد