در هوای تو
در هوای تو

در هوای تو

من و خدا

یا هـو


من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم …!
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم… از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بوداز میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
« 
تو فقط پا بزن »
من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم …
او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم …
خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده  آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم
« 
دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است …
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند
و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم
او فقط لبخند میزند و میگوید : پا بزن

نظرات 6 + ارسال نظر
افسانه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام عزیزم

گوشـــه ندارد که یکـــــــ گوشــه اش بنشینم گـــرد گـــرد است این زمیـــن و روزگـــــار

سلام
گل گفتی

جوجه اردک زشت چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام فرهیخته روزگار

پا که هیچ سر می بازم در بازار قلندری شاید او برگردد و دستهایم را بفشارد
خدا آنقدر مهربان است که می بخشد خطاهای شیطنتی را جز شرک...جز شرک
دلش نمی آید خاری به دست بنده اش برود چه برسد به آتش
این ماییم که اشتباهی تصویر خدا را خراب کرده ایم و اورا شلاق به دست ترسیم کرده ایم
به قول دوستی
خدا آنجا که باید مچمان را بگیرد دستمان را می گیرد ...

بانو تورا به باران سوگند هروقت خدا به عقب برگشت تا لبخند بزند نام مرا در گوشش زمزمه کن دست دارم دوچرخه سواری بیاموزم

سلام بزرگوار
خوبه که شما جرئتشو دارید دل به دریا بزنید تا خدا دستتون رو بگیره
در مهربانی خدا که شکی نیست
من حقیر چه باشم تا نام کسی را در گوش خدا زمزمه کنم
ولی اگه جایی خدا منو یاد کنه من به یادتون هستم

جواد سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ب.ظ http://www.91onlygod.blogfa.com

سلام بسیار زیبا بود
امیدوارم با دوچرخه زندگیتان با سرعت به سمت خوبی ها پیش بروید.

سلام
ممنون

معصومه سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:08 ب.ظ http://masoomtaren.blogfa.com/

به نام خدا
اَلهُمَ صَلی عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِل فَرَجَهُم

عرشیان امشب زمین را لاله باران میکنند
خاک را خوشبو تر از زلف نگاران می کنند
افرینش فیض دیداراحمد می برد
کعبه امشب سجده بر خاک محمد (ص) میکند

سلام علیکم خواهر گلم زهرای بزرگوار
ولادت نبی اکرم (ص) وامام جعفرصادق(ع) بر شما بزرگوار وخانواده ی ارجمندتون مبارک

سلام معصومه خانوم عزیز
ممنون از لطف همیشگی شما

هادی چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام
انصافا خیلی زیبا بود..خیلی قشنگ تصویر کرده سپردن خویش را بخدا...

سلام
دقیقا همینجوره

رنگینک جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ق.ظ http://bumedel.blogfa.com

سلام دوستم
چقدر وبلاگت پر بار شده
قلمت پر افشانه در مسیر اهل بیت
التماس دعای فرج

سلام دوست عزیز
ممنون از لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد