به نام خداوند همه مهر ورز
به شوق منزل تو بی قرار باید
شد
پیاده راه فزون شد ٬ سوار باید شد
عنان حنجر خود را ز دست باید داد
اسیر گریه ی بی اختیار باید شد
ز ابروی تو رمیدن به ما نمی آید
قتیل تیغ کج ذوالفقار باید شد
به یک دو ذبح ٬ حقوق لبت ادا نشود
برای حجّ لبت ٬ تار و مار باید شد
کسی که عشق نداند ٬ مرا نمی فهمد
برای صحبت آتش ٬ شرار باید شد
ز خویش هر که رود ٬ جای او تو می آیی
برای کسب تو بی اعتبار باید شد
مقام خاک شما در حسادتم انداخت
به شوق پیکر گرمت ٬ مزار باید شد
من از جلوس تو بر نیزه خوب فهمیدم
برای بانگ اذانت منار باید شد
مرا به خویش گذارید تا که گریه کنم
قتیل گریه ی آن گل عذار باید شد
به نام خداوند همه مهر ورز
هیچ وقت فکرشو نمیکردم که یه روز بتونم برم کربلا.
هنوز هم دلهره دارم،ترس بخاطر لایق نبودن
ولی از یه طرف هم وقتی می بینم کارا داره جور میشه امیدم به رفتن بیشتر میشه.
هرچند اطرافیانم نگران هستند که که من طاقت سه روز پیاده روی رو ندارم ولی ته دلم یه چیزی هست که میگه میتونم. میدونم اگه دعوت شده باشم حتما بهم کمک می کنند تا آخرش برم.
شمارش معکوس واسه رفتن شروع شده فقط خدا کنه از این کاروان جا نمونم
کربلا نرفتن سخت است
کربلا رفتن سخت تر!
تا نرفته ای شوق رفتن داری
تا رفتی شوقِ مُردن!
کربلا رفته ها می دانند؛
بعد از کربلا، روضه حسین؛
حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر
آخراینجا؛
دیگر عبّاس نیست؛
تا آرام شوی در حریم امنش...
به نام خداوند همه مهر ورز
خصلت بد ما آدما این هست که همیشه از کسی تشکر میکنیم که می بینیمش. کسی واسه ما قابل پرستش که که با چشم ظاهر دیده بشه.غافل از اینکه بودن ما بسته به وجود کسی هست که این دنیا بخاطر اون برپا شده.
جالبه که وقتی به جاهای مقدس میریم واسه زیارت و دعا بیشتر خواسته های دنیایی مدنظر ما هست مثل پول،مدرک،زندگی خوب و ...
نمیدونیم که اگه تنها واسه یه خواسته اصرار کنیم به همه این خواسته های کوچیک هم می رسیم ولی با صبر و عمل درست.
خیلی وقت هست که یه نفر که دنیا واسه اون هست منتظر یه دعای ما هست. یه دعای به ظاهر کوچیک و چند کلمه ای ولی در باطن فراتر از یک دنیا.
کاش حداقل یه بار همگی از ته دل این دعا رو میخوندیم به امید اینکه خدا ازمون قبول کنه.
االهم عجل لولیک الفرج
به نام خداوند همه مهر ورز
سالهاست بر دارِ زندگیم نام تو را می بافم. اما هرگاه به خواب می روم شیطان می آید و قیچیش می کند و من مجبور می شوم از نو ببافم. نگرانم تا میایی دارَم تمام نشود.
+ درد و دل های منتظران صفحه خطابه غدیر خوندینه...
+ نوای وبلاگ هدیه مهربونترین عموی دنیا
مطمئن هستم که عمو زودتر از من به کربلا رسیدن
به نام خداوند همه مهر ورز
چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است میدانم
که فردا باز خورشیدی،
میان آسمان، چون نور میآید
شبی میخواندم با مِهر
سحر میراندم با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که میخواند مرا، با آنکه می داند گُنه کارم
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من،
گندم برای یاکریم خانه میریزد
و با دستان مادر ، کاسهی آبی برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریم خالقِ نوری ست،
که گر لایق بداند
روشنی بخشد، به کِرمِ کوچکی ، با نور
خداوندا، هر آنکس را که با این واژگان مرگ،
هر شب جمله میسازد
به سر مشق نوشتن از تولد،
رهنمون فرما
خداوندا، سعادت را نشانش ده
ز خود خواهی رهایی ده
خداوندا، مسلمانی عطایش کن
نخشکاند هزاران شاخهی زیبای مریم را
نبندد ، پای زیبای پرستو را
نسوزاند پَرِ پَروانههای عاشقِ گُل را
نچیند بالِ مینا را
دعایت میکنم عاشق شوی بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایت میکنمای شمع، در یاد آوری دیگر
رسوم همنشینی با پَرِ پَروانه را، زین پس
دعایت میکنم، بیگانه با ما
آشنای خوب ما گردی
کلید یک سلام مهربان
قفل لبانِ بسته ات را باز بگشاید
تو را ای آنکه مرگِ شاپرک ، اندیشه میداری
تماشای پَرِ پروانه ات، روزی شود، روزی
تو را ای مرگ جنگل آرزویت
فرصت زیبای پیوند نهالی آرزو دارم
مرا با آرزوی مرگ و نفرین
واژههای سرد و درد آلود، کاری نیست
تو را ای از خدا بُبریده، ای سرگشتهی تنها
برایت من خدا را آرزو دارم
تو را در لحظههای تلخ یک سیلی
عطوفتهای عیسی ، آرزو دارم
و وقتی آتش خشمی، تو را در کام می گیرد
خلیلی مِهرِ ابراهیم، گلستانت کند آتش
فروش گوهرِ زیبای انسان گَر نمودی تو
گذشتِ یوسفی، در روزگار سختی ات را آرزو دارم
به ایامی که سِحرِ ساحران اندیشه سوزان است
عصای دست موسی، دستِ عقلت باد
و هنگامی که فتحی ،هدیه میگردد
به یاد آری که رحمت بر خلایق،
سیرهی ختمِ رسولان است
نمازی را که بعد از خواندنش
عشقِ خدا ، در سینه نا پیداست
قضایش را به جا آور
دعایت میکنم
روزی بفهمی معنی نا گفتن لبها، رضایت نیست
بفهمی از خدا گفتن، ولیکن مردم آزردن، عبادت نیست
تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم
توای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمزِ بالِ شاپرکها را
تو میفهمی، شکار شاپرکها، کارِ نازیباست
اگر حزنِ نوای بلبلی را در قفس ،احساس میکردی
دگر آوازِ شادِ بلبلان را در قفس، باور نمیکردی
اگر نازِ نگاهِ آهوانِ دشت میدیدی
تفنگت را شکسته، مهربانی پیشه میکردی
چه لذت صید مرغانِ رها در پهنهِ آبی؟
اگر معنای آزادی، به یاد آری
نم چشمان آن آزرده دل را گر تو میدیدی
نمازت را ،ادای تازه میکردی
تو ای زیبا ستیزِ عاشقِ دوری
تو را زیبا ترین زیبای زیبایان
خدا ر آرزو دارم
نمیدانم دگر باید چه میگفتم
به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید
شاید بشنود دیوار
کیوان شاهبداغی