یا هـو
یا هـو
یه روز حضرت موسی به خداوند
متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم .
خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی
میکنه . او از خوبان درگاه ماست .
حضرت
اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور
به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل
عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه .
بلیه
ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو
هم گذاشت جلوی روش
.
گفت
: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو
مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به
مقام رضا رسیده .
رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب
الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا؟
گفت:
آنچه مولای من
برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.
*****
یا
صاحب الزمان!
آنچه
شما برای ما می پسندید برای ما محبوب تر است تا آنچه خودمان می پسندیم.
دعایمان
کنید عزیز زهرا...
یا هـو